بی
تفاوتی هایم را ببخش.
این روزها ذهنم آرام نیست ..
دوست دارم خودم را بی خیال از عالم و آدم نشان دهم
اما سخت است انگاری باری سنگین روی شانه های نحیفم لم داده و من دارم به زور خنده های اجباری و اشکهای پنهانی تحملش
میکنم..
این دقایق کسالت آور بیشتر از همه آزارم میدهد..
نوشته های بی صدا
وحرفهای نانوشته ،جداشده از بند فکر وپاکتر از آواز قناری
دلی که یک حس مبهم را رانقاشی می کند
حسی که مبهمتر از همیشه در خیالم چنگ می زند و بی وزن و آهنگ آرام می رقصد.
واین بار من ازکلمات درهم پیچیده نمی گویم ونه از قافیه های دیواری شکل .
واز تکرار کلماتِ در زنجیر حرف نمی زنم
من این بار از حرفهای نهفته ی یک احساس و چشمهای منتظر یک مسافر می گویم و از جاده های ناپیموده .
واز خیابانهای نقاشی شده باسپیدیِ برف .
وهوای تازه ی احساس وگرم در این سرمای طبیعت .
من این بار از ناگفته های یک دل می گویم ،از عاطفه ی خورشید و از تبسم سحرگاهی آن .
از کاجهای استواربا تن پوشی از رنگِ سپید و سبز
من از امروزمی گویم ونه از ثانیه های سوخته
ونه از لحظه های نارسیده
من از ثانیه های گرم وآزاد شده ی اکنون حرف می زنم
از نگاههای پرازخواهش
واز صداقت چشمان معصوم
از یک حس کودکانه و صمیمی
من از یک حس نادیده سرشار م
از یک حس نقاشی نشده
خندیدن یک نیایش است.
اگر بتوانی بخندی آموخته ای که چگونه نیایش کنی.
جدی نباش!
کسی که میتواند بخندد کسی که طنز آمیزی و تمامی بازی زندگی را میبیند
می خندد.
و در بطن همین خنده به اشراق خواهد رسید!
بگذار خنده ات خنده ای از ته دل باشد.
چنین خنده ای پدیده ای نادر است!
هنگامی که هر سلول بدن تو بخندد...
هنگامی که هر بافت وجودت از شادی بلرزد...
به آرامشی عظیم دست می یابی...
اگر به رنج به عنوان تهی شدن فکر کنید.
انگاه پر شدن شادی را برایتان آشکار میکند.
و وقتی که شادی به سراغتان می آید.
باز هم فقط بنشینید و مشاهده اش کنید...
سعی نکنید به آن آویزان شوید!
سعی نکنید نگهش دارید!
سعی نکنیدطولانی اش بکنید!
فقط به سادگی تماشایش کنید...
و نسبت به آن کاملا بی تفاوت باشید.
اگر آمد بگذارید بیاید. اگر شما را ترک کرد بگذارید برود.
سعی نکنید محکم به شادی بچسبید.
وقتی سعی کنید آن را به هر قیمتی حفظ کنید.
رنج شما به شدت و بزرگی تلاشتان برای حفظ آن شادی خواهد بود.
آن ها به هم متصل اند!
اگر به هر کدام بیشتر علاقه نشان بدهید
بلافاصله دیگری جایگزین آن خواهد شد!!!
باز هم خدا هست.
او جانشین همه ی نداشتن هاست...
نفرین ها و آفرین ها بی ثمر است.
اگر تمامی خلق گرگ های هار شوند...
و از آسمان هول و کینه بر سرم بارد.
تو مهربان آسیب ناپذیر من هستی...
ای پناهگاه ابدی...
تو میتوانی جانشین همه ی بی پناهی ها شوی!
آن چه دو روح خویشاوند را
در غربت این آسمان و زمین بی درد
دردمند می دارد...
و نیازمند و بی تاب یکدیگر می سازد
دوست داشتن است.
خدایا!
هرکه را بیشتر دوست میداری
به او بیاموز که
دوست داشتن برتر از عشق است!!
تنهائی فرصت سبزی است تا تو به خود بیندیشی فاصله ها را
از میان برداری ...
تنهائی ساده ترین و لطیف ترین سرود زندگانی است.وقتی
تنهائی به
آسمان نزدیکتری...به مبداء عشق یعنی خدا... به فرشتگان
نزدیکتری...وقتی تنهائی اشک بهترین همراه است ...
در شبان تنهائی به ملاقات تو می روم و به دلم فرصت
شکفتن می دهم
تا با حضور در استان وجودت به ارامش برسد...
کاش می شد از این دنیای مجازی راهی به سوی واقعیت باز
کرد...و تو
در کنارم تا ابد می ماندی
زندگی سخت ساده است
خطر کن
وارد بازی شو
چه چیزی از دست می دهی؟!!!
با دست های تهی آمده ایم و با دست های تهی خواهیم رفت
نه!!!
چیزی نیست که از دست بدهیم.
فرصتی بسیار کوتاه به ما داده اند تا سرزنده باشیم تا
ترانه ای زیبا بخوانیم و...
و فرصت به پایان خواهد رسید.
آری!!!
این گونه است که هر لحظه (غنیمت) است!
معبد خداوند فقط به روی
دلی شاد و آواز خوان و رقصان باز است .
دل گرفته را به این معبد راهی نیست ،
پس ، از اندوه اجتناب کن.
دل خود را از همه رنگ ها سرشار کن
درخشان و رنگارنگ مثل یک طاووس-
و برای این { دلشادی و آواز و رقص } به دنبال دلیلی نباش .
کسی که برای شادی دلیلی می جوید ، شاد نخواهد بود .
{چون شاخ تر به رقص آ } و نغمه ساز کن-
نه برای دیگران ،
نه به خاطر چیزی ،
برقص ، فقط به خاطر رقص ؛
بخوان ، فقط برای آواز ؛
آن گاه سرتا پای زندگی ات ملکوتی می شود ،
و فقط در این حالت است که همه چیز رنگ نیایش به خود می گیرد .
این گونه زیستن ، آزاد بودن است.
(اوشو)
باید سرنوشتت را رقم بزنی. خود و نه کس دیگر.
چه کسی میتواند چنین کند؟!!! چگونه؟!!!!
چرا به دنیا آمده ای؟!!!
همچون یک بذر زاده شده ای. میتوانی همان بذر بمانی و بمیری!!
اما میتوانی گل باشی و بشکفی
میتوانی درخت باشی وببالی...
چه آسان سبقت ثانیه ها را به تماشا نشسته ایم
و به عبورشان می خندیم
چه آسان لحظه ها را به کام هم تلخ می کنیم
و چه ارزان به اخمی میفروشیم لذت باهم بودن هایمان را
چه زود دیر می شود و نمی دانیم که
فردا وقتی بیاید شاید ما نباشیم...
.... دخترای خوب .......
....قلبتان را به هر بی سروپایی هدیه نکنید.....
.....مرد میخواهد تا نشکند ........
............زیر آن همه ضربان محبت هایتان...........
×× ...وتو پسر.....
..........مرد باش ..............
......................تا آرزوی داشتن تو برای دخترکان نامرد......
.......حسرتی بماند تا ابد.........
به راننده تاکسی میگم سیگارتو خاموش کن
به دودش حساسیت دارم
میگه جوونای سن تو کراک میکشن
تو به دود سیگار حساسی؟؟
زخـــــــم ها همیــــــ ـــــــ ـــشهـــ خونریــــــــــزی نمیکـــــــــنند
زخم ها همیشهـ ورم٬چرکـــــــ ــــــــــــ ٬عفــــــــــونت نمیکــــــــــنند
گـــــــــــ ــــــــــــاهی میشــــــــــــود یک زخـــــــــــم شکــــــــــ ــــــــل یک لــــــــبخـــــــــــند...
تا همیشـــــــــهـــ روی لــــــــبت تــــــــــازهــ میــــــــــ ـــــمانـــد...
خدايا...
چه لحظه هايي که در زندگي ترا گم کردم اما تو هميشه کنارم بودي...
چه دقيقه ها که حضورت را فراموش کردم اما تو فراموشم نکردي...
چه ساعت هايي که غرق در شادي و غرور، تو رو که پشت همه موفقيت هام قايم شده بودي از ياد بردم اما تو هميشه به يادم بودي...چه روزهايي که سرمو تُو لاکم کردم و توي غصه هايي که فکر ميکردم تو براي تلافي کارهاي بدم برام فرستادي دست و پا زدم اما تو هميشه کاري کردي که به صلاح من است...
وقتي خسته از همه جا و همه کس نااميدانه به تو پناه آوردم تو پناهم دادي...
وقتی از آدم هاي دور و برم دلم گرفت و دنيا غم هاشو بهم ارزوني کرد تو به قلبم آرامش دادي...
تو با حضورت به خنده هام هدف دادي-به گريه هام دليل دادي-به زندگيم-به نفس کشيدنم رنگ دادي...
وقتي قلبم تپيد تو همه عظمت و بزرگيت رو تو قلب کوچک و خسته ام جا دادي...
وقتي دوستام درددلاشون را برام گفتن و من خالصانه رو به درگاهت براشون دعا کردم فهميدم که غم و غصه هاي ديگرون بارش سنگين تر از از غصه هاي خودمه...
اون وقت تو وجودم شيرينيه به ياد ديگران بودن رو چشيدم...
وقتي بهم بخشيدي و ازم گرفتي فهميدم اين معادله زندگيه نه غصه خوردن واسه نداشته هاش، نه شاد بودن واسه داشته هاو وقتي به ازاي نداشته ها بهم چيز هاي ديگه اي دادي اونوقت به بزرگي و مهربونيت بيشتر پي بردم و فهميدم بيشتر از اون چه که هستي بايد مهربون باشي ...
خدا جونم خيلي دوست دارم خيلي زياد و به خاطر همه چيز ممنون...تنهام نزار، مثل همیشه باش
چه فرقي داره اين قصه، چطوري آخرش ميشه
پري دريا ها هستي، يا گرگ گشنه ي بيشه
تو بازي تو برنده باش، چه فرقي داره انصافا
بذار رو راست باشيم ما، همين يكدفعه رو لطفا
همه بازنده ايم اينجا، همه با پوچي درگيريم
فقط نقشي رو كه بايد، بسازيم ياد مي گيريم
هميشه گرگ ها بدجنس، هميشه روباها مكار
هميشه خط اين قصه، سياهه توي اين اجبار
قلم تو دست هر كي هست، فقط اينجوري مي نويسه
هميشه آخر قصه، چشاي يه نفر خيسه
منم يه نقش فرعي رو، كنارت خوب مي سازم
بيا بازي كنيم بازم، ببين چه خوب مي بازم
بخنديم و برقصيم و بزن به طبل بيعاري
بيا بازم بخوابيم و تصور كن كه بيداري
بمونه
بمونه
امروز هوا خیلی خوبه
عاشق نفس کشیدن و پیاده روی تو این هواام
هیچ وقت پاییز رو این همه دوست نداشتم .
غمگینی آدم هایی که دوستشان دارم غمگینم می کند
گاهی دلم می خواهد با انگشتم گوشه ی لب شان را بالا ببرم
شاید خنده یادشان بیاید
اینکه کاری از دستم بر نمی آید
اینکه زورم به دنیا نمی رسد تلخ است
خیلی تلخ ...
برای دادن گل به دیگران منتظر مراسم تدفین آنها نباشیم…
معلم ميدانست!
فاصله هاچه به روزمان مي آورندكه به خط فاصله ميگفت:
خط تيره
تنها خدا باید بخواهد تا مهرت به دل کسی بیفتد...
هروقت بین دوتا انتخاب مردد بودی...
شیر یا خط بنداز!
مهم نیست شیر بیفته یا خط…
اون لحظه ای که سکه داره رو هوا می چرخه…
میفهمی دلت بیشتر میخواد شیر بیفته یا خط !...
من که دیگر نیستم حالا چه فرقی میکند؟
بی حضور یک نفر دنیا چه فرقی میکند؟
لا به لای ازدحام این همه بود و نبود
هستیام با نیستی آیا چه فرقی میکند؟
با شما هستم شمایی که مرا نشنیدهاید
! با شما خانم و یا آقا چه فرقی میکند؟
اینکه هر شب یک نفر از خویش خالی میشود
واقعاً در چشم آدمها چه فرقی میکند؟
من به هر حال آمدم تا با تو باشم مهربان
واقعیٌت باش یا رویا چه فرقی میکند؟
واقعیت باش، رویا باش یا اصلاً نباش!
من که دیگر نیستم حالا چه فرقی میکند؟
خـداوند به انسان دو گوش دو چشم و دو دست و دو پا و... بخشید
اما
یک قـــــــــلب داد ، میدونی چرا؟
چون میخواست خودت بگردی و دومی رو پیدا کنی!...
آهنگ وحشتناکی می شود اگر هرکس ساز خودش را بزند!...
حـرف دلـت را امـروز بـزن
اگـر امـروز گفتـی
اسمـش "حـرف دل" اسـت
اگـر نگفتـی
فـردا می شـود " درد دلـت "
مهــمــترین درســـی کــه از زنـــدگی آمـــوختـــم ایــن بــود
کـــه هیــچ کـــس شبیـــه حــرفهـــایــش نبــود...!
ﮐﯿﺎ ﯾﺎﺩﺷﻮﻧﻪ؟
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﺗﻮ ﻧﯿﻤﮑﺖ ﻫﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺳﻪ ﻧﻔﺮﯼ ﻣﯿﻨﺸﺴﺘﯿﻢ ﺑﻌﺪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﻧوبتی یکی ﻣﯿﺮﻓﺖ رو زمین میشست...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧه ﻣﺪﺍﺩ ﻗﺮﻣﺰ ﮐﻪ ﺯﺑﻮﻥ ﻣﯿﺰﺩﯼ ﺧﻮﺷﺮﻧﮓ ﺗﺮ ﻣﯿﺸﺪ...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺍﻣﺘﺤﺎﻥ ﺑﺎﯾﺪ ﮐﯿﻒ ﻣﯿﺬﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﯿﻨﻤﻮﻥﮐﻪ ﺗﻘﻠﺐ ﻧﮑﻨﯿﻢ...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﯾﻪ ﻣﺪﺕ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﺪﺍﺩ ﺗﺮﺍﺷﺎﯼ ﺭﻭﻣﯿﺰﯼ ﻣﺪ ﺷﺪﻩ ﺑﻮﺩ که ﻫﺮﮐﯽ ﺍﺯ ﺍﻭﻧﺎ ﺩﺍﺷﺖ ﺧﯿﻠﯽ ﺑﺎﮐﻼﺱ بود...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﭘﺎﮎ ﮐﻦ ﻫﺎﯼ ﺟﻮﻫﺮﯼ ﮐﻪ ﯾﻪ ﻃﺮفش ﻗﺮﻣﺰ ﺑﻮﺩ ﻭ ﯾﻪ ﻃﺮﻓﺶ ﺁﺑﯽ ﺑﻌﺪ ﺑﺎ ﻃﺮﻑ ﺁﺑﯿﺶ می خواستیم ﺧﻮﺩﮐﺎﺭ ﺭﻭ
ﭘﺎﮎ ﮐﻨﯿﻢ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺁﺧﺮﺵ ﯾﺎ ﮐﺎﻏﺬ ﺭﻭ ﭘﺎﺭﻩ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﯾﺎ ﺳﯿﺎﻩ ﻭ ﮐﺜﯿﻒ ﻣﯿﺸﺪ...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﭘﺎﯾﯿﻦ ﻭﺭﻗﻪ ﻫﺎﯼ ﺩﻓﺘﺮ ﻣﺸﻘﻤﻮﻥ ﻧﻘﺎﺷﯽ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﯾﻢ ﺑﻌﺪ ﺗﻨﺪ ﺑﺮﮒ ﻣﯿﺰﺩﯾﻢ ﻣﯿﺸﺪ ﺍﻧﯿﻤﯿﺸﻦ...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﺳﺮﮐﻼﺱ ﻭﻗﺘﯽ ﮔﭻ ﺗﻤﻮﻡ ﻣﯿﺸﺪ ﺧﺪﺍ ﺧﺪﺍ ﻣﯿﮑﺮﺩﯾﻢ ﻣﻌﻠﻢ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﮕﻪ ﺑﺮﯾﻢ ﺍﺯ ﺩﻓﺘﺮ ﮔﭻ ﺑﯿﺎﺭﯾﻢ...
ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻫﻢ ﮔﭻ ﻫﺎﯼ ﺭﻧﮕﯽ ﺯﯾﺮ ﺩﺳﺘﻪ ﻣﻌﻠﻢﻣﯿﺸﮑﺴﺖ...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺣﻮﺻﻠﻪ ﺩﺭﺱ ﻧﺪﺍﺷﺘﯿﻢ ﺍﻟﮑﯽ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﻣﯿﮕﺮﻓﺘﯿﻢ ﻣﯿﺮﻓﺘﯿﻢ ﺩﻡ ﺳﻄﻞ...
-ﯾﺎﺩﺗﻮﻧﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺘﻤﻮﻥ ﻣﯿﭙﺮﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﺭﺳﺘﻮﻥ ﮐﺠﺎست ﺁﺭﺯﻭﻣﻮﻥ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭﻧﺎ ﯾﮑﯽ ﻋﻘﺐ ﺗﺮ ﺑﺎﺷﻦ...
ﯾﺎﺩﺗﻮﻭﻭﻭﻭﻭﻧﻪ؟
آخییییی ﯾﺎﺩﺵ ﺑﺨﯿﺮ!...
چقدر ﺷﯿﺮﯾﻦ ﺑﻮﺩ روزای بچگی...
ﭘﺸﺖ ﻭﯾﺘﺮﯾﻦ ﻣﻐﺎﺯﻩ ﻫﺎ، ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺧﯿﻠﯽ ﮔﺮﻭنه...
ﯾﻪ ﭼﯿﺰﻫﺎﯾﯽ ﻫﻢ ﻣﯿﺸﻪ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩ ﮐﻪ ﺍﺭﺯﻭﻥ ﺑﺎﺷﻪ...
ﺍﻣﺎ ﮔﺎﻫﯽ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﻪ ﺍﯼ...ﯾﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﻣﯿﺬﺍﺭﻥ ﮐﻪ ﺷﺎﯾﺪ ﮐﻬﻨﻪ ﺑﺎﺷﻪ ، ﺷﺎﯾﺪﻡ
ﻣﻌﻤﻮﻟﯽ، ﺍﻣﺎ ﺭﻭﺵ ﻧﻮﺷﺘﻪ "ﻓﺮﻭﺷﯽ ﻧﯿﺴﺖ"
ﺁﺩﻡ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﺯ اﻭﻥ ﺟــــﻨـﺲ ﺑﺎﺷــــﻪ!!...
.: Weblog Themes By Pichak :.