گاهی وقتا باید ی نقطه بذاری!
باز شروع کنی...
باز بخندی...
باز بجنگی...
باز بیفتی و محکمتر پاشی!!
گاهی باید ی لبخند خوشگل،
به همه تلخی ها بزنی و بگی،
مرسی که یادم دادین،
جز خودم کسی به دادم نمیرسه...!
آهای پسر !!
بار اول که اشتباه میکنی اون گریه میکنه
شبش صبح نمیشه میگه بدون تو میمیره..
پس میبخشتت...
بار دوم گریه میکنه غصه میخوره
ولی شبش رو هر جور شده صبح میکنه...
بدون تو نمیمیره فقط دلش هواتو میکنه و میبخشه...
بار بعد دیگه اشکاش زیاد یاریش نمیکنن فقط بغض داره و فکرت اذیتش میکنه ولی این بار بخاطرعادتش بهت برمیگرده...
ولی بار بعد دیگه غصه نمیخوره دیگه سنگ شده...
ترجیح میده فراموش شی...
پا میزاره رو دلش...
دیگه خسته شده...نمیکشه...
دلو میزنه به دریا و قیدتو میزنه...
چون اون یه دختره...
دلش نازکه...
ازجنس تو نیس...
وقتی پا گذاشت رو دل خودش بدون رو توام پا میزاره...
دختری که غرورشو واست شکست بدون دوست داشته...
وقتی رفت نگو سرش شلوغ بود...
نگو بهونه کرد...
نگو لاشی بود...
وقتی رفت نگو آویزون بود...
نه!!
اگه بهت فرصت داد چون دوست داشت...
وگرنه واسش کم نبود...
ولی اون فقط تورو میخواست...
نخواستی که بخوادت اونم قیدتو زد...
یه دختر زود دل میده
ولی بخواد دل بکنه دنیا حریفش نمیشه...
مواظب دلش باش که نشکنیش!!
سر تا پایم را خلاصه کنند
می شوم "مشتی خاک"
که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه
یا "سنگی" در دامان یک کوه
یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس
شاید "خاکی" از گلدان
یا حتی "غباری" بر پنجره
اما مرا از این میان برگزیدند :
برای" نهایت"
برای" شرافت"
برای" انسانیت"
و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای :
" نفس کشیدن "
" دیدن "
" شنیدن "
" فهمیدن "
و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید
من منتخب گشته ام :
برای" قرب "
برای" رجعت "
برای" سعادت "
من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده:
به" انتخاب "
به" تغییر "
به" شوریدن "
به" محبت "
وای بر من اگر قدر ندانم…
حس نوشتن دارم و یک دنیا حرف
اما این بار واژه ها حقیرند برای بیان فریاد دلم
پس : سکوت خواهم کرد شاید وجدان تقدیرم به درد بیاید
فقط شنیدنی ترین و خواندنی ترینش آخرش است
وآخر نوشته من این شد :
زندگی مرا بارها و بارها درهم کوبید و می کوبد
اما صدای شکستنم را کسی نخواهد شنید
این منم
« قهرمـــان خــودم »
مهربانی تا کی؟؟؟؟
بگذار سخت باشیم و سرد!!!
باران که بارید... چتر بگیریم و چکمه!
خورشید که تابید...پنجره ببندیم و تاریک!
اشک که آمد...دستمالی برداریم و خشک!
او که رفت....
نیشخندی بزنیم و سوت.....!
سیاه پوشیده بود،به جنگل امد،
استواربودم وتنومند،من راانتخاب کرد،
دستی به تنه ام کشید،تبرش رادراوردوزد،
به خودمی بالیدم،دیگرنمیخواستم درخت باشم،
اینده ی خوبی درانتظارم بود،سوزش تبرهایش
بیشتروبیشترمیشدکه ناگهانچشمش به درخت دیگری افتاد،
اوتنومندتربود،مرارهاکردبازخم هایم،
اورابردومن که نه دیگردرخت بودم،نه تخته سیاه مدرسه ای،
نه عصای پیرمردی،خشک شدم.
همیشه جنگیدن خوب نیست!
من همیشه جنگیده ام تا شاید بتوانم چیزی را عوض کنم
اما این روزها خوب فهمیده ام که
برای اصلاح دل کسی که کینه ورزی میکند نباید جنگید!
برای اثبات خوب بودن نباید جنگید!
با آدم های کوته نظر نباید جنگید!
بعضی چیزها وقتی با جنگیدن به دست می آیند بی ارزش می شوند..
این روزها نسخه فاصله گرفتن را می پیچم برای هر کس که رنجم میدهد؛
برای هرکس که با حسادتهای بچه گانه اش آرامشم را بهم میریزد؛
و از آدمهایی که حرمت دل دیگران را نگه نمیدارند فاصله میگیرم!
با حقارت بعضی دل ها نباید جنگید
باید نادیدشان گرفت و گذشت
می بخشمشان
نه به خاطر اینکه مستحق بخششند
تنها به این خاطر که من مستحق آرامشم
درست متر کن ! آدم ها هم قد خودشان اند ، نه هم قد تصورات تو
سیــــــــــر شدم …
بسکه سرد و گرم روزگار را چشیدم !
منتظر هیچ دستی در هیچ جای این دنیا نباش …
اشکهایت را با دستهای خودت پاک کن ...
همه رهگذرند !!!
غرور من
لعنتی ترین ویژگی دوست داشتنی من است
زندگیم بر پایه اش بنا شده و همه چیز من است
غرور مرا نشانه بگیرند، هستی شان را به آتش خواهم کشید
من برای هر چیزی نمیجنگم
..بی انصافیست..
از کسی بخواهیم تنهایمان نگذارد
که تنهایش گذاشتیم
خدا را عرض میکنم
خواهر کوچکم از من پرسید :
پنج وارونه چه معنا دارد..؟
...
من به تندی گفتم ...
این سوال است که تو میپرسی؟
پنج وارونه دگر بی معناست...
خواهر کوچک من ساکت ماند...
و سوالش را خورد..
دیدم از گوشه ی چشمش نم اشکی پیداست...
بغلش کردم و آرام گرفت...
او به ارامی گفت که چرا بی معناست...؟
من که در همهمه ی داغ سوالش بودم ...
از دلم ترسیدم...
من که معصومیت بغض صدایش دیدم...
به خودم میگفتم:
اگر او هم یک روز ..
وارد بازی این عشق شود..
مثل من قهوه ی تلخ عاشقی خواهد خورد...
توی فنجان نگاهش ماندم...
مات و مبهوت فقط میگفتم..
بخدا بی معناست....
پنج وارونه غلط ها دارد...
تو همان پنج دبستان خودت را بنویس..
پنج وارونه ی ما یک بازیست...
بازی بی معنیست..
تو همان پنج دبستان خودت را بنویس..!
قلمــت را بـــــردار
بنویس از همه ی خـوبـیـها،زنـــدگـی ،عـشـق،امـیـد
وهـــر آن چیــز کـه بــروی زمـین زیـبـا اسـت
گـــــــــل مـریـم،گــــل رز
بنـویس از دل یـک عــآشق بی تــاب وصــال
از تــــمــنــآ بــنویس
از دل کوچک یک غنچه ،که وقت است دگـــر بـاز شود
از غــروبی بنویس،که چــو یـاقوت وشقایق ،سرخ است
بــــنـــویس از لـــــــبخنـد
از نــگاهی بنویس، که پر از عشق به هر سوی جهان می نگرد
قـلمـت را بــردار؛روی کـــاغـذ بنـویس
«زنـدگـی بـا همه ی تلـخـی ها،شیـرین است »
قـطـره؛ دلش دریـــــا می خواست
خیلی وقت بود که بـه خـدا خواسته اش رو گفته بود
هـــر بـــار خـدا می گفت : “از قطره تا دریا راهیست طولانی،
راهی از رنج و عشق و صبوری، هر قطره را لیاقت دریــا نیست! “
قـــطــره عبـــور کـــرد و گــذشت
قــطـره پشت سـر گـــذاشت
قـطــره ایـستاد و منـجمـد شـد
قـــطـره روان شد و راه افــتــاد
قطره از دست داد و به آسمان رفت
و قطره؛ هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت
تا روزی که خدا به او گفت : امروز روز توست، روز دریا شدن!
خــــدا قـــطـــره را بــه دریــا رسانــد
قــطــره طـعـم دریــا را چـشید
طــعـم دریـــا شـدن را
اما؛ روزی دیگر قطره به خدا گفت: از دریا بزرگ تر هم هست؟
خــــدا گــفــت : هـسـت!
قطره گفت : پس من آن را می خواهم
بـــزرگ تـــریـن را، و بی نهـایـت را !
پس خدا قطره را برداشت و در قـــ❤ـلـــب آدم گذاشت
و گفت : اینجا بی نهایت است!
و آدم عـــــاشق بــــود
دنبال کلمه ای می گشت تا عشق را درون آن بریزد
اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت
آدم همه ی عشقش را درون یک قطره ریخت
قطره از قــ❤ـــلــب عـــاشـق عبور کرد!
و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید. خدا گفت :
“حالا تو بی نهایتی، زیرا که عکس من در اشــک عــاشق است! “
ﺁﺩﻡ ﻫـﺎ ﺭﺍ..
ﺍﺗـﻔـﺎﻕ ﻫـﺎ ﺭﺍ...
ﻧﺮﺳـﯿـﺪﻥ ﻫـﺎ...ﻧﺘـﻮﺍﻧـﺴـﺘـﻦ ﻫـﺎ...ﻧﺨـﻮﺍﺳـﺘـﻦ
ﻫـﺎ ﺭﺍ ﻧـﯿـﺰ...!
ﺩﻟـﻢ ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﺪ...
ﺭﻭﯾـﺎﻫـﺎ ﺍﺯ ﺳـﺮ ﻭ ﮐـﻮﻝ ﻫـﻢ ﺑـﺎﻻ ﺑـﺮﻭﻧـﺪ...
ﻣـﺮﺩﻣـﺎﻥ ﺑـﺨـﻨـﺪﻧـﺪ ﺍﺯ ﺗـﻪ ﺩﻝ...
ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﻫـﺮﮐـﺴـﯽ ﺩﺳـﺖ ﺩﺭﺍﺯ ﮐـﻨـﺪ ﻭ...
ﺳـﺘـﺎﺭﻩ ﺧـﻮﺩﺵ ﺑـﭽـﯿـﻨـﺪ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺑـﺎﻻ...
ﻣـﯽ ﺧـﻮﺍﻫـﻢ ﺩﯾـﮕـﺮ ﺳـﺮ ﺑـﻪ ﺗـﻦ ﻫـﯿـﭻ ﻏـﺼّـﻪ ﺍﯼ ﻧـﺒـﺎﺷـﺪ
آنهایی که در زندگیت نقشی داشته اند را دوست بدار
نه آنهایی که برایت نقش بازی کرده اند . . .
دانستن جرم کمی نیست
وقتی که…
بدانی و عمل نکنی…
بدانی و بگذری…
بدانی و نادیده بگیری…
بدانی و بشکنی…
كســـی كه بتونه تو
تـــــــنــــــهــــــايــــــی
خوشحـال باشه، خيلی وقته آب از سـرش گذشتـه
خیــــــــــــــــلی وقته
یکی هرچی داشت و به طوفان سپرد
یکی آبروشو سر هیچ برد
یکی با هوس هرچی بودو شکست
یکی هم نشست و فقط غصه خورد
دروغ شد واسشون مثل حرف راست
نمی دونن این جاده بی اتنهاست
دیگه یادشون رفته کی هستن و
نمی دونن این اشتباه از کجاست
از ماست که بر ماست ، گم شدیم و پیداست
این نفرت و اندوه از سردی دلهاست
از ماست که بر ماست این عشقها بی معناست
اگه تلخی مجنون شیرینی لیلاست
از ماست که بر ماست
از ماست که بر ماست
...
یکی با یه احساس دیوونه رفت
یکی هم مسیرش رو وارونه رفت
عجب حسرتی شد برای همه
چه روزای خوبی از این خونه رفت
نشستیم و گفتیم خواست خداست
ولی این بهانست حقیقت کجاست
تاکی خود فریبی که تقدیر بود
حقیقت همینه که تقصیر ماست
حقیقت همینه که تقصیر ماست
آهنگ وبم عوض شد
زلال باش ... ،
زلال تر از قطرات اشک
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی
یا دریای بیکران، زلال که باشی، آسمان در تو پیداست
وقتی محرم میشی خیانت رو فراموش کن
چون از محرم تا مجرم فقط یک نقطه فاصله است...
سعـی کن در زندگی آنقدر کامل باشـی
که بزرگترین تنبیه تو برای دیگـران ،
گرفتن خودت از آنهـا باشد ...
کم سرمایه ای نیست ؛
داشتن آدمهایی که حالت رابپرسند !
ولی ....
از آن بهتر داشتن آدمهاییست ،
که وقتی حالت را میپرسند ؛
بتوانی بگویی :
خوب نیستم ... !
آن سوی همه ی دلــــــــــــتنگی ها . . .
خــــُـــــدایی هست . . .
که داشتنش . . .
جبــــــــــــــران همــــــــــه ی نداشتن هاست . .
پیمانی که در طوفان با خدا می بندی،
در آرامش فراموش نکن!
مردی از دست روزگار سخت مینالید. پیش استادی رفت و برای رفع غم و رنج خود راهی خواست. استاد لیوان آب نمکی را به خورد او داد و از مزهاش پرسید؟ل
آن مرد آب را به بیرون از دهان ریخت و گفت: خیلی شور و غیرقابل تحمل است.
استاد وی را کنار دریا برده و به وی گفت: همان مقدار آب بنوشد و بعد از مزهاش پرسید؟
مرد گفت: خوب است و میتوان تحمل کرد.
استاد گفت شوری آب همان سختیهای زندگی است. شوری این دو آب یکی ولی ظرفشان متفاوت بود.
سختی و رنج دنیا همیشه ثابت است و این ظرفیت ماست که مزه آن را تعیین میکند پس وقتی در رنج هستی بهترین کار بالا بردن ظرفیت و درک خود از مسائل است
خدا جـــــــــــــــــــون!!!!
خودمونیما....
خیلی هوامو داری ها!!!!
عاشقتم
.: Weblog Themes By Pichak :.